.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
مختصر زندگی نامه حاجیه "فاطمه فرحی" مادر شهید غلامرضا صحرایی

شمال نیوز: در پی درگذشت مادر شهید غلامرضا صحرایی، مختصر زندگی نامه حاجیه کربلایی "فاطمه فرحی" توسط جواد صحرایی به نگارش در آمده است.


فاطمه فرحی در سال1310 در خانواده ی اصیل و بزرگ زاده ی فرحی، چشم به جهان گشود و در سال 1325با ازدواج با مرحوم حاج اصغر صحرایی، سنت حسنه ی ازدواج را بجای آورد. در روزهایی که هنوز واژه راهپیمایی و مبارزه با شاه، بر سر زبانها نمی چرخید، با همیاری همسر، فرزندان و داماد، پایه گذار حرکتهای انقلابی در میان مردم رستمکلا، روستاهای اطراف و شهر بهشهر شد. مرحومه فرحی با بستن اعلامیه ها زیر چادر خود و انتقال آنها به شهرهای قم، بیرجند و دیگر شهرها و روستاهای اطراف بهشهر، ارادت خود را به آرمانهای رهبر بزرگ انقلاب، امام خمینی(ره) به اثبات رساند و با دیدن همسر، فرزندان و دامادِ خود در کُنج زندانهای شهربانی بهشهر، خم به ابرو نیاورد.

مرحوم فرحی و همسرش در نیمه های شب، میزبان عناصر تحتِ تعقیبِ رژیم بودند و آن عزیزان پس از صرف غذا و رفع نیازهای خود در منزل، پیش از طلوع خورشید، دور از چشم عوامل شاه، منزل را ترک می کردند.

با پیروزی انقلاب، او همچنان مصمم به ادامه راه بود تا اینکه شیپور جنگ نواخته شد و با تشویق دوباره ی خانواده به حضور در جبهه، بر تداوم حضورش در میدانهای دفاع از انقلاب تاکید کرد و با تقدیم فرزند شهیدش، غلامرضا صحرایی در آغازین روزهای جنگ، عنوانِ "مادر شهید" را به خود اختصاص داد. در همین خصوص در آغازین روزهای جنگ و با فراگیر شدن مراسمهای تشییع پیکر شهدا در شهرهای بهشهر و نکا، او که حالا جزو نخستین مادرهای شهدای استان و منطقه بود، با حضور در منازل شهدا، در ترویج فرهنگ شهدا و روحیه بخشی به آن عزیزان می کوشید. 

نقش این مبارز نستوه در هدایت و تامین نیازمندی های جنگ در کنار دیگر خواهران بسیجی شهر رستمکلا، زبان زد عام و خاص بوده است. درخشش فرزند ارشدش سردار رمضانعلی صحرایی در عرصه ی مدیریت نظامی جنگ تا کسوت فرماندهی تیپ 2 لشگر 25 کربلا، بار دیگر توانمندی این مادر انقلابی و خستگی ناپذیر را در پروراندن ظرفیتهای جهادی نمایان ساخت. 



خاطره ای از مرحومه: 

فصل اول:

روزی که رئیس وقت شهربانی بهشهر، فرزند بزرگش را در محوطه شهربانی، زیر شلاق و لگدهای گاه و بیگاه خود گرفته بود، همسر مرحومه با یاداوری این نکته که ظلم هرگز باقی نمی ماند، او را از انجام این ظلم، برحذر داشت ولی ریس شهربانی با غرور و سرمستی، تنها این جمله را بر زبان جاری می ساخت: "خون پسرت ، خون حسین، خون من، خون یزید... . " حاج اصغر وقتی دید، او دست از شکنجه اش برنمی دارد، رو به او گفت: "روزی را می بینم که بساط ظلم برچیده می شود و اشک از چشمانت بیرون می آید ... . "

فصل دوم: 

انقلاب شد. همسر رییس شهربانی در حالی که چادر به سر کرده بود، طی چند روز متوالی به منزل مرحومه می آمد و با اشک و زاری از او می خواست که از همسرش بخواهد تا رضایت بدهد و همسرش را بابت ظلمهایی که بر مرحومه و خانواده اش روا داشته، ببخشد. او خوب می دانست با عدم جلب رضایت، پدرِ بچه هایش به زودی در لیست اعدامی ها قرار خواهد گرفت. مرحومه و همسرش که حالا بواسطه ی پیروزی انقلاب در اوج قدرت انقلابی بودند، از این قدرت سوء استفاده نکرده و رافت اسلامی را مشی خود قرار دادند و در حالی که گریه های همسر رییس شهربانی را تاب نیاوردند، با اعلام رسمی رضایت، زن را از مخمصه ای که می توانست پیش روی همسرش باشد ، نجات دادند.

روحش قرین رحمت واسعه الهی!


ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.049 seconds.